تا چشم کار می کرد سوز بود و سرما...
وپیرزنی که وسوسه باد وحشی و داستان عشق بازی هایش
با شاخه های لخت را...
خوب می فهمید...
آخرین حرف من این است
زمینی نشوید ...!
.
.
.
خدایا ؟! بگذار من تا ابد *سر به هوایت باشم ...
.
.
.
آمین ! ! !
تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدن عریان خودت را نشان نده...
هیچ وقت چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن...
قلبت را خالی نگاه دار اگر هم روزی خواستی کسی را
در قلبت جای دهی سعی کن که فقط یک نفر باشد و به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا
دوست دارم زیرا که به خدا اعتقاد دارم و به تو نیاز ...
"نامه ی چارلی چاپلین به دخترش"