درختی که از زمستون بترسه،به بهار نمی رسه.
...
برف ِ سنگینی اومد،یه درخت زیبا شد و یه درخت شکست.
...
زمان حال مثه برفی می مونه که توی دستمه،اگه ازش استفاده نکنم؛آب می شه.
خدا مشتی خاک را برگرفت .می خواست لیلی را بسازد...
از خود در او دمید.
و لیلی پیش از آنکه با خبر شود...عاشق شد.
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد.
لیلی باید عاشق باشد.زیرا خداوند در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد...عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران زمین است؛نام دیگر انسان.
.
.
.
خدا گفت:
به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.
آزمون تان تنها همین است:
عشق...
و هر که عاشق تر آمد...نزدیک تر است...
پس نزدیک تر آیید...
نزدیک تر...
.
.
.
عشق کمند من است
.کمندی که شما را پیش من می آورد.
کمندم را بگیرید.
و لیلی کمند خدا را گرفت.
خدا گفت:عشق...
فرصت گفتگو است.
گفتگو با من.
با من گفتگو کنید.