زمستون و برف و...

  

 

درختی که از زمستون بترسه،به بهار نمی رسه.  

 

... 

 

 

برف ِ سنگینی اومد،یه درخت زیبا شد و یه درخت شکست. 

 

 

...

 

 

زمان حال مثه برفی می مونه که توی دستمه،اگه ازش استفاده نکنم؛آب می شه.  

 

 

 

۱/۱۰/۱۳۶۶----۲۲/۱۲/۱۹۸۷----و من قدم به عرصه ی هستی نهادم...

 

 

 

خدا مشتی خاک را برگرفت .می خواست لیلی را بسازد... 

از خود در او دمید. 

و لیلی پیش از آنکه با خبر شود...عاشق شد.  

سالیانی است که لیلی عشق می ورزد. 

لیلی باید عاشق باشد.زیرا خداوند در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد...عاشق می شود. 

لیلی نام تمام دختران زمین است؛نام دیگر انسان. 

 خدا گفت: 

به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.

آزمون تان تنها همین است: 

 

عشق... 

 

و هر که عاشق تر آمد...نزدیک تر است..

 پس نزدیک تر آیید... 

نزدیک تر... 

. 

عشق کمند من است 

.کمندی که شما را پیش من می آورد. 

کمندم را بگیرید. 

 

و لیلی کمند خدا را گرفت. 

 

خدا گفت:عشق...  

فرصت گفتگو است.  

گفتگو با من. 

 

 با من گفتگو کنید.