خانه عناوین مطالب تماس با من

Sabbra-Cadabra

Sabbra-Cadabra

درباره من

و رسالت من این خواهد بود . . . ‏ تا دو استکان چای داغ را ‏ از میان دویست جنگ خونین ‏ به سلامت بگذرانم ... تا در شبی بارانی آن ها را ‏ با خدای خویش ‏ چشم در چشم هم نوش کنیم ... ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • خط سیاه

پیوندها

  • بانوی اُردی بهشت
  • سخنان یک دیوانه
  • بی اهمیت
  • یکی دیگر

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • بازگشت...
  • نبودنت...
  • ...
  • سرگیجه...
  • و چه غمی دارد معصومیت این همه رنج ناهماهنگ!
  • بارانی ام , بارانی ...
  • پازل
  • به راستی ، کی ، کجا!!!
  • شاید فردا...
  • پای کسی در میان نیست٬ رد پای توهمه را به شک انداخته...
  • رد پای تو اما...
  • من آریایی ام!!!خدای من اهورا...عید من مهرگان و نوروز است...
  • مرگ تدریجی یک رویا...
  • منحنی ها
  • بهترین لحظه ی راهی شدنت، اکنون است...
  • کاش می شد...
  • غریب
  • و...
  • بال هایت را کجا جا گذاشتی؟
  • خواستم تو را . . .
  • کتاب فصل ورق خورد و سطر اول این بود ...
  • سرخ تر ٬ سرخ تر از بابک باش!
  • شگفتا !!!
  • هر بار که می روی . . . رسیده ای . . .
  • تن دادن
  • می نوش ندانی از کجا آمده ای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
  • The Big Cyrus
  • تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است...
  • خواب...
  • و قلیان مرا کشید . . .
  • سال نو مبارک
  • گوش دادم...
  • If This Is True,Just Let It Be…
  • ستاره نیز به تنهایی اش گمان نبرد.کسیکه همنفسش هست و همزبانش نیست
  • گولتن آکین
  • می گویی...!!!
  • تنها او می داند...
  • HaPPy VaLentine و سپندارمذگان نداره که!!!هر روزتان پر از عشق...
  • سلام
  • شاملو
  • زمستون و برف و...
  • ۱/۱۰/۱۳۶۶----۲۲/۱۲/۱۹۸۷----و من قدم به عرصه ی هستی نهادم...
  • فروغ...
  • ...لعنتِ جاودانه بر تبارِ انسان فرود می آید...
  • حسین پناهی
  • زنده بودن یا زندگی کردن...؟!
  • آنتوان دو سن‌تگزوپه‌ری
  • بگذار بگذریم ...
  • فاصله
  • " جرج الیوت "

بایگانی

  • دی 1394 1
  • اسفند 1391 1
  • دی 1390 1
  • اسفند 1389 1
  • خرداد 1389 2
  • اسفند 1388 2
  • بهمن 1388 1
  • دی 1388 1
  • آذر 1388 2
  • آبان 1388 3
  • مهر 1388 3
  • شهریور 1388 2
  • مرداد 1388 1
  • خرداد 1388 3
  • اردیبهشت 1388 4
  • فروردین 1388 2
  • اسفند 1387 7
  • بهمن 1387 2
  • دی 1387 2
  • آذر 1387 8
  • آبان 1387 4
  • مهر 1387 8
  • شهریور 1387 1
  • مرداد 1387 5
  • تیر 1387 2

آمار : 32314 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • بازگشت... جمعه 11 دی 1394 14:25
    من چقد اینجارو دوست دارم... چه حس خوبی بهم میده... اون موقع ها فضای مجازی هم یه حال و هوای دیگه داشت... حرفامون قشنگتر و حرف دل تر بود... الان اما... دوستی هامون درددلامون هنوز همون حس و حال جا مونده اینجا... من برگشتم... هستین؟؟؟
  • نبودنت... دوشنبه 21 اسفند 1391 23:06
    «مرد اگر بودم... نبودنت را غروب‌های زمستان در قهوه‌خانه‌ی دوری سیگار می‌کشیدم... نبودنت دود می‌شد و می‌نشست روی بخار شیشه‌های قهوه‌خانه... بعد تکیه می‌دادم به صندلی چشم‌هایم را می‌بستم و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می‌کردم تا بیشتر از یادم بروی... نامرد اگر بودم نبودنت را تا حالا باید فراموش کرده...
  • ... پنج‌شنبه 1 دی 1390 01:02
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 "و این منم زنی‌ تنها در آستانه ی فصلی سرد"
  • سرگیجه... شنبه 7 اسفند 1389 20:10
    در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد، در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است... همیشه دلتنگ توام...
  • و چه غمی دارد معصومیت این همه رنج ناهماهنگ! پنج‌شنبه 27 خرداد 1389 02:57
    به جز حضور تو... هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفتم.... . . . حتی... عشق را!!!
  • بارانی ام , بارانی ... سه‌شنبه 25 خرداد 1389 01:59
    ندیده ای؟! همان انگشت که ماه را نشان می داد ماشه را کشید...
  • پازل پنج‌شنبه 20 اسفند 1388 23:22
    بازگشته اند دردهای قدیمی تصویر های تاریک از من در آینه از من در خواب ها این بار می خواهم تکه تکه کنم خود را تا دوباره دست کسی شاید... . . . نه! این پازل را هزار بار هم که بچینی همان می شود...
  • به راستی ، کی ، کجا!!! یکشنبه 2 اسفند 1388 13:13
    چشم از دیوار گرفتی و گفتی : کی؟ کجا؟ چشم از دیوار گرفتم و گفتم : به راستی ، کی ؟ کجا؟ . . . غروب ، با چشمان خیس از هم جدا شدیم و گم شدیم در شهری که هیچ یک از ساکنانش نمیدانستند ، . . . به راستی ، کی ، کجا!!!
  • شاید فردا... سه‌شنبه 27 بهمن 1388 22:13
    امروز طوفانیست . . . تا شاید فردا آسوده بخوابیم ...
  • پای کسی در میان نیست٬ رد پای توهمه را به شک انداخته... سه‌شنبه 15 دی 1388 02:13
    سادگی ما را ببین که خویش را ما خوانده ایم دلخوش به ما... دلخوش به من... دلخوش به تو... به من نخند ای حادثه ی تکراری و گریه کن... چرا که جز نیاز تو...هر چه نیاز بودو هست از در خانه رانده ام...!!! اگر چه ای قافیه خوان مغرور خواب مرا سایه شدی...اما به جرم اینهمه گناه...رها کن این ترانه ی بی وزن را...!!! که خواندنی نیست...
  • رد پای تو اما... یکشنبه 8 آذر 1388 23:43
    این دفتر . . . بسته شد ...
  • من آریایی ام!!!خدای من اهورا...عید من مهرگان و نوروز است... جمعه 6 آذر 1388 22:22
    دل خوش از آنیم که حج می رویم غافل از آنیم که کج می رویم کعبه٬به دیدار خدا می رویم او که همین جاست٬کجا می رویم ؟؟؟
  • مرگ تدریجی یک رویا... جمعه 22 آبان 1388 00:01
    به اندازه ی تخته ی تو،به قدر برش ساتورت،به کش آمدن و قطعه قطعه شدنم ایمان دارم... به اینکه میتوانی و میتوانم. به تحمل،به مدارا،به عادت.به پذیرش مکرر قواعدت بی هیچ آداب و ترتیبی. به طی شب و روزی که نقابش افتاده و می شود بوسیدش! به حقیقت روزی روزگاری رفاه و صفا و باورهای جیبی و جورابی صاف و شفاف! می دانم که دوستت را رها...
  • منحنی ها دوشنبه 18 آبان 1388 00:06
    همین جا پشت این میله ها که آن طرفش دنیا پر از آدم هایی است که خوشبختی را هورت می کشند و چشمشان از تصور شب وخاموشی برق می زند این لباس های سفید آدم را به یاد مردن می اندازد - حرف نزن فقط نفس عمیق این جا منحنی ها حرف می زنند ! چرا این نوار چیزی نمی خواند که بشود گفت این مغز کار میکند - حرف نزن حالا میفهمم چرا بعضی ها...
  • بهترین لحظه ی راهی شدنت، اکنون است... جمعه 8 آبان 1388 01:29
    یک ساعت تمام ، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم به رویش نگاه کردم فریاد کشید : آخر خفه شدم ! چرا حرف نمی زنی ؟ گفتم : نشنیدی ؟ . . . برو!!!
  • کاش می شد... یکشنبه 26 مهر 1388 12:40
    کاش می شد همچو آواز خوش یک دوره گرد٬ زندگی را بار دیگر دوره کرد... دوره کرد... دوره کرد... دوره کرد...
  • غریب جمعه 24 مهر 1388 00:21
    مادربزرگ گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانیم
  • و... یکشنبه 12 مهر 1388 00:47
    . . . . و قلب برای زندگی بس است.
  • بال هایت را کجا جا گذاشتی؟ جمعه 20 شهریور 1388 01:37
    خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: « یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم٬بال هایت را کجا جا گذاشتی؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت وجای خالی چیزی را احساس کرد. آن وقت رو به خدا کرد و گریست...
  • خواستم تو را . . . چهارشنبه 11 شهریور 1388 02:32
    یک لحظه خواستم . چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فرو برد خواستم تورا آن سطر ها گذشت و حالا . . . دردیست دردیست دردیست »گروس عبدالملکیان
  • کتاب فصل ورق خورد و سطر اول این بود ... دوشنبه 5 مرداد 1388 21:54
    کجاست سمت حیات ؟ . . . حیات غفلت رنگین یک دقیقه حوا ست ...
  • سرخ تر ٬ سرخ تر از بابک باش! جمعه 29 خرداد 1388 01:32
    روح بابک در تو در من هست. مهراس از خون یارانت٬زرد مشو پنجه در خون زن و بر چهره بکش! مثل بابک باش نه! سرخ تر ٬ سرخ تر از بابک باش! دشمن گرچه خون می ریزد ولی از جوشش خون می ترسد مثل خون باش بجوش! شهر باید یکسر بابکستان گردد تا که دشمن در خون غرق شود وین خراب آباد از جغد شود پاک و گلستان گردد... »خسرو گل سرخی
  • شگفتا !!! سه‌شنبه 26 خرداد 1388 00:25
    وقتی که بود نمیدیدم وقتی که خواند نمیشنیدم . . . وقتی دیدم که نبود وقتی شنیدم که نخواند وچه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت میخواند و مینالد و میجوشد تو تشنه آتش باشی و نه آب... و چشمه که خشکید چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت و آتش زمین را در خود تافت و گداخت و از آسمان آتش...
  • هر بار که می روی . . . رسیده ای . . . سه‌شنبه 12 خرداد 1388 20:47
    پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی... می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت...آهسته آهسته می خزید‌‌‌٬دشوار و کند؛و دورها همیشه دور بود. سنگ پشت تقدیرش را دوست نداشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید. رو به خدا کرد و گفت:«این عدل نیست٬این عدل نیست.کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی.من هیچ گاه نمی رسم٬هیچ...
  • تن دادن چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 22:12
    و تن دادیم به تیک تاک عقربه هایی که تکه تکه مان کردند در من صدای تبر می آید! در من فریادهای درختی است خسته از میوه های تکراری من ماهی خسته از آبم تن می دهم به تو تور عروسی غمگین تن می دهم به علامت سوال بزرگی که در دهانم گیر کرده است . . . و زندگی آنقدر کوچک شد تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم افتادیم... »گروس...
  • می نوش ندانی از کجا آمده ای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 10:27
    گویند که فردوس برین خواهد بود آنجا می ناب و حور عین خواهد بود پس ما می و معشوق بکف می داریم چون عاقبت کار همین خواهد بود
  • The Big Cyrus چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 11:08
    دست هایی که کمک می کنند از دست هایی که دعا می کنند . . . مقدس ترند...!!!
  • تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است... یکشنبه 6 اردیبهشت 1388 14:59
    تو به ثانیه شبیه بودی و من . . . به قرن ها... »شروین معتمدی
  • خواب... شنبه 8 فروردین 1388 16:51
    و گاهی که چشم می بندی تمام جهان خوابی ست که می بینیم . . .
  • و قلیان مرا کشید . . . شنبه 8 فروردین 1388 16:48
    در گوشه ی اتاق نشستم و قلیان مرا کشید و تمام شد . . .
  • 69
  • صفحه 1
  • 2
  • 3