۱/۱۰/۱۳۶۶----۲۲/۱۲/۱۹۸۷----و من قدم به عرصه ی هستی نهادم...

 

 

 

خدا مشتی خاک را برگرفت .می خواست لیلی را بسازد... 

از خود در او دمید. 

و لیلی پیش از آنکه با خبر شود...عاشق شد.  

سالیانی است که لیلی عشق می ورزد. 

لیلی باید عاشق باشد.زیرا خداوند در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد...عاشق می شود. 

لیلی نام تمام دختران زمین است؛نام دیگر انسان. 

 خدا گفت: 

به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.

آزمون تان تنها همین است: 

 

عشق... 

 

و هر که عاشق تر آمد...نزدیک تر است..

 پس نزدیک تر آیید... 

نزدیک تر... 

. 

عشق کمند من است 

.کمندی که شما را پیش من می آورد. 

کمندم را بگیرید. 

 

و لیلی کمند خدا را گرفت. 

 

خدا گفت:عشق...  

فرصت گفتگو است.  

گفتگو با من. 

 

 با من گفتگو کنید. 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 30 آذر 1387 ساعت 20:27 http://no-1.blogsky.com

تولدت مبارک ! ایشالا 100 ساله بشی ...

؟ دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 00:00 http://www.o0o0o0.blogfa.com

با کمال افتخار عزیزم
عشق بزرگترین موهبت هستی...

سلام دوست عزیزم،
ممنون از مهرت و از این که سر زدی.. خوشحال شدم که با تو و وبلاگ زیبات آشنا شدم. باعث افتخاره برام.. ممنونت هستم.
مطلبت خیلی زیبا بود.. وقتی آدم اینجور مطالب رو می خونه از این که عاشق شده و پدرش در اومده دیگه به اندازه قبل ناراحت نمی شه..
موفق باشی عزیزم.

ahiru دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 19:46

دختر نارنج و ترنج دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 20:35

با خوشحالی تمام شما رو لینک کردم.. ممنونم ازت دوست خوبم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد