خدا مشتی خاک را برگرفت .می خواست لیلی را بسازد...
از خود در او دمید.
و لیلی پیش از آنکه با خبر شود...عاشق شد.
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد.
لیلی باید عاشق باشد.زیرا خداوند در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد...عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران زمین است؛نام دیگر انسان.
.
.
.
خدا گفت:
به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.
آزمون تان تنها همین است:
عشق...
و هر که عاشق تر آمد...نزدیک تر است...
پس نزدیک تر آیید...
نزدیک تر...
.
.
.
عشق کمند من است
.کمندی که شما را پیش من می آورد.
کمندم را بگیرید.
و لیلی کمند خدا را گرفت.
خدا گفت:عشق...
فرصت گفتگو است.
گفتگو با من.
با من گفتگو کنید.
تولدت مبارک ! ایشالا 100 ساله بشی ...
با کمال افتخار عزیزم
عشق بزرگترین موهبت هستی...
سلام دوست عزیزم،
ممنون از مهرت و از این که سر زدی.. خوشحال شدم که با تو و وبلاگ زیبات آشنا شدم. باعث افتخاره برام.. ممنونت هستم.
مطلبت خیلی زیبا بود.. وقتی آدم اینجور مطالب رو می خونه از این که عاشق شده و پدرش در اومده دیگه به اندازه قبل ناراحت نمی شه..
موفق باشی عزیزم.
با خوشحالی تمام شما رو لینک کردم.. ممنونم ازت دوست خوبم.