چشم از دیوار گرفتی و گفتی : کی؟ کجا؟
چشم از دیوار گرفتم و گفتم : به راستی ، کی ؟ کجا؟
.
غروب ،
با چشمان خیس از هم جدا شدیم و گم شدیم در شهری که هیچ یک از ساکنانش نمیدانستند ،
به راستی ، کی ، کجا!!!
در آستانه ای از حرف ها اوست که حق را فریاد میزند!...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا
کاش بیشتر اینجا بیای
وبلاگت جالب بود.ولی قالبش نه.خوشحال میشم سر بزنی.
در آستانه ای از حرف ها اوست که حق را فریاد میزند!...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا
کاش بیشتر اینجا بیای
وبلاگت جالب بود.
ولی قالبش نه.
خوشحال میشم سر بزنی.