شاملو

  

 برای زیستن دو قلب لازم است... 

قلبی که دوست بدارد، 

 قلبی که دوستش بدارند...

قلبی که هدیه کند،  

قلبی که بپذیرد

قلبی که بگوید، 

 قلبی که جواب بگوید

قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می‌خواهم تا انسان را در کنار خود حس کنم. 

 

دریاهای چشم تو خشکیدنی‌ست

من چشمه‌یی زاینده می‌خواهم... 

انسانی که مرا بگزیند

انسانی که من او را بگزینم،

انسانی که به دست‌های من نگاه کند

انسانی که به دست‌هایش نگاه کنم،

انسانی در کنار من

تا به دست‌های انسان‌ها نگاه کنیم،

انسانی در کنارم، 

 آینه‌یی در کنارم...

تا در او بخندم، تا در او بگریم … 

خدایان نجات‌ام ندادند

پیوند ترد تو نیز

نجات‌ام نداد

نه پیوند ترد تو

نه چشم‌ها و نه دست‌هایت 

کنار من قلب‌ات بشری نبود 

 کنار من قلب‌ات آینه‌یی نبود 

 

        

                              

زمستون و برف و...

  

 

درختی که از زمستون بترسه،به بهار نمی رسه.  

 

... 

 

 

برف ِ سنگینی اومد،یه درخت زیبا شد و یه درخت شکست. 

 

 

...

 

 

زمان حال مثه برفی می مونه که توی دستمه،اگه ازش استفاده نکنم؛آب می شه.