بهترین لحظه ی راهی شدنت، اکنون است...

 

 

یک ساعت تمام ، 

 بدون آنکه یک کلام حرف بزنم به رویش نگاه کردم 
فریاد کشید : آخر خفه شدم ! چرا حرف نمی زنی ؟ 


گفتم : 

 نشنیدی ؟ 

.  

 برو!!!

 


نظرات 3 + ارسال نظر
دختر نارنج و ترنج جمعه 8 آبان 1388 ساعت 16:14

سلام شکوفه نازنینم
خوبی عزیزم؟؟؟ خیلی وقت بود که پیشت نیومده بودم. دلم تنگت بود.. اوضاع احوال زندگی خوبه؟
مطلبت رو خوندم.. چقدر زیبا بود.. نشنیدی؟ برو....
عالی بود.

وااای الهی ی ی
سلاااام
مرسی عزیزم
فدات شم
نمی دونی وقتی دیدم نظراتو چقدر خوشحال شدم:*

دختر نارنج و ترنج سه‌شنبه 12 آبان 1388 ساعت 14:05 http://toranjbanoo.blogsky.com/

سلام عزیز دلم
خوبی؟؟؟؟؟؟ مرسی که سر زدی دختر گل... منم بی نهایت خوشحال شدم..
خوشحالم که نوشته م رو دوست داشتی. امیدوارم تجربیات اندک من یه روزی به دردت بخوره.. اما امیدوارم اگه خواستی از وطنت دور بشی بیشتر از من فکر کنی...
شاد باشی عزیزم.

:-*
MiSi aZiZaaam
:-*

سراج سه‌شنبه 12 آبان 1388 ساعت 22:08 http://aseraj.blogfa.com

سلام شکوفه
ممنون که به وبلاگ تازه تاسیس من سر زدی
شعرهای زیبای داری
اگه قابل باشیم میتونید لینک کنید
البته اگه اجازه بدید شما رو هم لینک کنم
چیززیادی در باره شما نمی دونم
بازهم به من سر بزنید
یه جورای اشتراکاتی تو حرفای هم میبینم
ارادتمند ومنتظر شما

سلام
بله حتما
خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد