هر بار که می روی . . . رسیده ای . . .

   

 

 

پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی...  

می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت...آهسته آهسته می خزید‌‌‌٬دشوار 

 

 و کند؛و دورها همیشه دور بود.

 

سنگ پشت تقدیرش را دوست نداشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید. 

 

رو به خدا کرد و گفت:«این عدل نیست٬این عدل نیست.کاش پشتم را این همه سنگین نمی  

 

کردی.من هیچ گاه نمی رسم٬هیچ گاه...» 

 

و با نا امیدی در لاک سنگی خود خزید. 

 

خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد.زمین را نشانش داد.کره ای کوچک بود. 

 

و گفت:«نگاه کن٬ابتدا و انتها ندارد.هیچکس نمی رسد. 

 

چون رسیدنی در کار نیست.فقط رفتن است.حتی اگر اندکی...و هر بار که می روی٬رسیده ای.و  

 

باور کن آن چه بر دوش توست٬تنها لاکی سنگی نیست٬تو پاره ای از هستی را بر دوش می  

 

کشی؛پاره ای از مرا.» 

 

خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت.دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راه ها چندان دور. 

 

 

سنگ پشت به را افتاد و گفت: «رفتن٬حتی اگر اندکی؛» و پاره ای از «او» را با عشق بر دوش  

کشید. 

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
darya سه‌شنبه 12 خرداد 1388 ساعت 21:24

و هنوز زندگی در گذر است

خورشید همان جاست که باید
ماه نیز هم ....


دختر نارنج و ترنج چهارشنبه 13 خرداد 1388 ساعت 20:18 http://toranjbanoo.blgosky.com/

سلام عزیزکم
خوبی؟
معرکه بود... معرکه!!!!!!!!!!!!
ممنونم عزیز دل.....

سلااااااااااااام احوال شمااا؟چه عجب:دی
من خوبم ...
بله:دی ی ی ی
خودم هم عااااشقشم...
مرسی ی ی ...
من متاسفانه همچنان نمی تونم وب تونو باز کنم...

KHODABiAMORZ! pittza_peperoni دوشنبه 18 خرداد 1388 ساعت 00:54 http://sacred-spirit.blogfa.com

HaLa hamegi biayn Vasat Masaaaat, Bebinam Jasad Masaaaaaaaaaaad
HaLaaaaaaa aahaaaaaaa\:D/l
Age ino dust nadarin berim tooo faaaaaaze bandariiiiiiiiiii:-? l

KHODABiAMORZ! pittza_peperoni چهارشنبه 20 خرداد 1388 ساعت 21:06 http://sacred-spirit2.blogfa.com

‌بووووسسسسسسسسسسسسس
:ستارههههههههههههههه
آجک یه مطلب هم واسه انتخابات بذاررررررررررر
ببینیم سفیدی یا سبزه
:دییییییییییییییییییییییییییییییی

آرش آریا پنج‌شنبه 21 خرداد 1388 ساعت 16:57 http://arashariya.blogfa.com

شکوفه عزیز سلام
یکی از ایرادات عمیق اجتماعی در کشور ما که در مردان سیاسی به وفور یافت میشود همین مسئله عدم تحمل افکار دیگران است و عمده دلیل درجا زدن ما همین موضو ع است.داستان سنگ ژشت هم زیبا بود.درود بر تو

GhAzAl دوشنبه 25 خرداد 1388 ساعت 18:54

BiSt!!ALIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIIII BUD!TOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOP!

دختر نارنج و ترنج سه‌شنبه 6 مرداد 1388 ساعت 12:44 http://toranjbanoo.blogsky.com/

یه بار دیگه مطلبت رو خوندم و باز هم کلللی لذت بردم.
اشکال نداره عزیزم. شاید قسمت من نیست که تو رو توی وبلاگ خودم ببینم. نمی دونم مشکل چیه؟ امیدوارم برطرف شه.. چون واقعا دلیلش رو نمی دونم.
به هر حال ممنونم که بهم سر می زنی، حتی اگه نتونی باز کنی وبلاگ رو. محبتت برام خیلی ارزشمنده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد