برای زیستن دو قلب لازم است...
قلبی که دوست بدارد،
قلبی که دوستش بدارند...
قلبی که هدیه کند،
قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید،
قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من میخواهم تا انسان را در کنار خود حس کنم.
.
.
.
دریاهای چشم تو خشکیدنیست
من چشمهیی زاینده میخواهم...
انسانی که مرا بگزیند
انسانی که من او را بگزینم،
انسانی که به دستهای من نگاه کند
انسانی که به دستهایش نگاه کنم،
انسانی در کنار من
تا به دستهای انسانها نگاه کنیم،
انسانی در کنارم،
آینهیی در کنارم...
تا در او بخندم، تا در او بگریم …
خدایان نجاتام ندادند
پیوند ترد تو نیز
نجاتام نداد
نه پیوند ترد تو
نه چشمها و نه دستهایت
کنار من قلبات بشری نبود
کنار من قلبات آینهیی نبود
چقدر این اولش رو دوست دارم که می گه برای زیستن 2قلب لازم است ...
قشنگ بود ... ممنون
خیلی خوشگل بود...
این شعرش رو خیلی دوست دارم،
اما فکر کنم کم کم همون یه قلب رو هم دیگه نداریم!
چون زندگی ها دیگه زندگی نیست....
سلام عزیزم مرسی از نظرای قشنگت خانوم گل...من نمی تونم وبلاگتو باز کنم با سیستم خونه...نمی دونم چرا؟!مطالب تو خیلی دوست دارم...
هر قلبی نصفست!!!!
که باید با اون نصف واقعی خودش کامل بشه!!p:
خوب آره می شه این جوری هم بهش نگاه کرد...
سلام دوباره عزیزم، خوبی؟
آخییی... نمی دونم چرا؟ اما متاسفم....
احتمالا مشکل از شبکه است، چون برای منم پیش می آد یه روزایی..
من دعوتت کرده بودم به بازی.. اونم رسمی و کتبی.
امیدوارم دعوتم رو قبول کنی.. خوشحال می شم.